فیروز بهرام بابایویچ (۰۱٫ ۱۱٫ ۱۹۳۹ – ۲۵٫ ۰۹٫ ۱۹۹۴) ، معروف با نام بهرام فیروز، در شهرک تاجیکنشین نورتا، نزدیک شهر سمرقند باستانی، در خانواده ضیایی چشم به عالم هستی گشاده است.
سال ۱۹۵۷ بهرام فیروز موفق بر آن شد، که آموزشگاه پیدگاگی شهر سمرقند را ختم کرده، برای ادامه تحصیل به شهر خجند راهخط بگیرد. همان سال موصوف به بخش تاریخ و فیلولوژی انستیتوت دولتی پیدگاگی به نام س. م. کراو شهر لنینآباد – ادپل قبول شده، تحصیلش را ادامه داد.
سال ۱۹۶۲ بعد ختم دانشکده استادان قابلیّت و استعداد او را به اعتبار گرفته همگان توصیه میکنند، که بهرام فیروز در کفیدره ادبیات دانشکده به کار آغاز نماید.
این باوری و اعتماد استادان نسبت معلم جوان بود، که او کمر خدمت بیشتر به تحقیق عمیق ادبیات و ادبیاتشناسی و به تدریس شوقآور و جذبناک زبان تاجیکی میبندد. علم و معرفت نظری خویش را در تجربه آموزگاری و ایجادیاش ثمرهناک استفاده میبرد و در مدّت کوتاه فعالیت در کفیدره ادبیات به کلام بدیع بیشتر دل بسته، با اربابان علم و صنعت و فرهنگ و ادیبان و نویسندگان برکمال حوزه ادبی خجند باستانی به ویژه رحیم جلیل، کسبآموزی مینماید. از این استاد سختگیر و مهربان درسهای ذهنی و سیر معنوی آموخته، راه ایجادی خویش را با چراغ هدایت استاد منوّر میسازد.
با همین موج سرنوشت، بدون یگان تدبیر تشکیل، بهرام را به یک سمت میبرد، که در آن باد ادبیات و فرهنگ با قدرت شدید میوزید و شاعر جوان را به گرداب خود میکشید.
از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۴ او در دانشکده شهر لنینآباد در بخش فیلولوژی تاجیک درس ادبیات میگفت. برابر تدریس شوق شعر گفتن و حس سرودن هرگز او را ترک نمیکرد و نتیجه پرورش همین احساس و عاطفه عالی ایجاد بود، که محصول قلم بهرام جوان در ماهنامه و روزنامهها انتشار میشدند.
بهرام فیروز سالهای استاد دانشگاه بودنش به یکی از دختران زیباترین شهر خجند عاشق شیدا شد. نازنینی، که قلب و هوش و تحملش را ربوده بود، دانشجوی همان دانشکده، شاگرد بیواسطه خود او بود. پدر و مادر و خویشاوندان دختر به عهد و پیمان و وصال این دو جوان مانع شدند و حتّی به کوچه برآمدن دانشجوی را منع کرده بودند.
بهرام آشفتهدل یک مدّت مثل مجنون مشوّش و خاطرپریشان گشت، ولی در یکی از روزهای بهار ماشین بارکش را کرا نموده، به آن همه گلهای تر و تازه بوده شهر را خریداری کرده، به منزل محبوبهاش روان شد. از شروع تنگکوچه خیابان اصلی تا آستانه در حولی یک باردان ماشین گل را همچون پاینداز انداخت و زمانی، که نویسنده محبوب رحیم جلیل، شخص برومند شهر خجند، با یک گروه استادان، ضیائیان، فرهنگیان و خویش و پیوندان بهرام به خواستگاری دلبرش آمدند، پدر و مادر هیچ چارهای غیر از رضایت به عروسی را نداشتند.
در نتیجه به قسمت تسلیم شدن والدین عروس، ۴-ام ژانویه سال ۱۹۶۴ این دو جوان دوستدار به وصال همدیگر رسیدند، که بعداً بهرام فیروز این را به شکل قصّه جذّاب در پاوست“رخساره”به شایستگی تجسم نموده است.
در زمینه عملی شدن آرزوهای رؤیابار خویش بهرام بال و پر به دستاورده، گام بعدی را برای تسخیر کار دوستداشتهاش – ادبیات گذاشت و تصمیم گرفت، که به شهر دوشنبه کوچ بندد، چون امکانات آموزش و تحصیل در پایتخت کشور گستردتر و دامنه انجام کارهای بزرگ فراختر بود. همین گونه، قسمت ۲۷ فوریه سال ۱۹۶۴ او را از شهر خجند باستانی به دوشنبه برای ادامه فعالیّتهای نوین آورد.
بعد انتشار اشعارش در مطبوعات جمهوریوی، بهرام فیروز در دایرههای گوناگون ادبی پایتخت معرفی شد. اشعار عاشقانه او را جوانان تاجیک خیلی خوب استقبال گرفتند و مورد احترام خاصه قرار دادند، مثلی که تشنه چنین شعر و رباعیهایی، که مملو از چکامههای عشق و عاشقی، عهد و پیمان، وصال و فراق، که تپش قلب آنها را شنیده و میگفته باشد در دفتر دل نوشته حفظ میکردند و میسرودند.
مجموعه اوّلین شعرهایش“رازهای مهتابشب”، که آن زمان، سال ۱۹۶۷ به طبع رسید، در کوتاهترین فرصت مقبول هواداران شعر افتاده از دست به دست میگذشت. حتّی شعر“سایه ”-اش، در یکی از مجلّههای بانفوذ ایران (س. ۱۹۶۵) منتشر شد، که این آن سالها واقعه غیرواقعی بود.
… نه ورا باخت، نه یک بردی هست،
نه ورا غصّه و نه دردی هست.
سایه چون هیکل خالی است روان،
نه در آن گرمی و نه سردیهست.
دوستم، سایه مشو!
مدّتی چند پس از ساکن پایتخت شدن، شاعر جوان محرری و سردبیری بخش ادبی و نمایشکاری کمیته دولتی جشس تاجیکستان عاید به تلویزیون و رادیوشونوانی را بر عهده داشت. با این همه فعالیّت پرثمر کاری از دامن شعر و سرودن اشعار ناب رهایی نیافته و همانا شعرهای تازه به تازهای میگفت. سال ۱۹۶۹ کار تلویزیون را به روزنامهنگاری عوض نموده ریاست یکی از بخشهای روزنامه“کُمسومول تاجیکستان” (فعلاً“جوانان تاجیکستان ”) ، وظیفه مدیر شعبه تشویقات و ترغیبات را به عهده گرفت. ولی همکاری را با بخش ادبی و هنری صدا و سیمای تاجیکستان را نیز در کنار نگذاشت و پیوسته توسط تهیه برنامههای ادبی با قرائت شعر یا پارچههای منثور شرکت میکرد و مؤلف فعال آن اداره محسوب میشد.
استاد میرزا تورسونزاده – رئیس اتّفاق نویسندگان تاجیکستان با توصیه شخصی خود، بهرام فیروز را برای کار همچون مدیر شعبه تنقید ادبی مجلّه“صدای شرق”- نشریه اتّفاق نویسندگان تاجیکستان دعوت کردند و بعداً سال ۱۹۶۹ او در این نشریه کاملاً ادبی شروع به فعالیت نمود. محیط خوب ایجادی، نزدیکی بهلقههای بزرگ ادبی، پیوند محکم با اهل سخن او را بیشتر به کار ایجادی تشویق میکرد و بهرام فیروز همه کوشش و سیع خود را برای تألیف آثار باز هم از نظر مضمون و محتوا غنیتر و تأثیرگذارتر روان مینمود. با وجود آن که همچون شاعر به عضویت اتّفاق نویسندگان ا.ج.ش.س. در سال ۱۹۷۱ قبول شد و شعرهایش را دوستداران نظم از بر میخواندند و در آن ایّام چون شاعر اشعار غنایی معروفیت کسب کرد، در ادامه فعالیّتهای ایجادی خویش تألیف نثر بدیعی، از جمله حکایهها را نیز جداً پیگیری نمود.
همین طور، در جریان آغاز کار در مجلّه، بهرام فیروز شاعر، به نثر رو آورد و اوّلین حکایه خود را با نام“بابا” (۱۹۷۱) در ماهنامه“صدای شرق”به طبع رساند. هرچند این نوشته نخستین منثور ادیب در نظر اوّل سنجش قلم و هوس ادبی مینمود، امّا بعدتر تجربههای هنری او باعث شدند، که در این جاده توفیق به دست آورد. چندی پس از چاپ نخستین حکایهاش، “بابا”به زبان روسی در مجلّه“پمیر”نیز انتشار شد. با گذشت زمانی چند ترجمههای چکی، آلمانی و ژاپنی این حکایه نیز به نشر رسیدند و گویا این نوشته نثری ادیب قریب نصف جهان ادبی را سیر کرد…
محبوبیّت نخستین حکایه و توفیق در تجربه نگارش اوّلین آثار منثوری سبب شد، که نثر شاعر جوان توجّه ادیبان معروف و منقّدان نقطسنج، از قبیل میرزا تورسونزاده، میرسید میرشکر، فضلالدّین محمّدیاف، عبدالملک بهاری، محمّدجان شکوری را به خود کشد. در نتیجه چنین استقبال محقّقان و منقّدان برایش مصلحت دادند، که“بهرام، شعرت خوب است، امّا نثرت خوبتر آمد، دامن این شغل را صدقاً سخت بگیر ”.
سبب از نظم به نثر رو آوردن را نویسنده در پیشگفتار یکی از کتابهایش چنین تفسیر کرده بود: “چه شد، که من همچون شاعر به عرصه ادبیات قدم نهادم و به این طریقه زود دستگاه شعر را بستم و گویا از شاعری استعفا نمودم و روی اخلاص و ارادت به جانب نثر آوردم؟ این مطلب را بسیار کتابخانان و هواداران ادبیات از من سؤال میکنند، بعضاً سخنان استاد عینی را از وجه تنگی چارچوبه نظم به من خاطرنشان میکنند. از این خصوص خیلی اندیشیدهام و حقیقت کار من این است، که موضوع، مطلب و مدارک شعر دیگر است و پایه نثر بر مدارک دیگری اساس برنهاده است. شعر – احساس است، حقیقت است. شعر حکمت است، سوز است، آهنگ است، پند روزگار است، خلاصهای است از زندگی، ولی آن به هیچ وجه تصویر کامل و واضح زندگی نیست و اینچنین تصویر را از شعر چشم داشتن نتوان. امّا نثر زندگیست، به زندگی نزدیکتر است. اگر خواهید، که سیمای آدمان دوران ما را تصویر کنید و به اولادان آینده رسانید، باید که نثر نویسید. مثلاً، هزار سال پیش در زمان سامانیان نثر ریلیستی امروزه اگر مینوشتند، ما امروز حیات و زندگی تاجیکان عصر ده میلادی را از روی آنها روشن تصوّر کرده میتوانستیم. تصویر زندگی در نثر کاملتر است، بنا بر این، من خواستم، که حیات و زندگی دورانمان را عنیقتر تصویر کنم…”
بهرام فیروز خط اصیل نیاگان را خوب میدانست و به آن مینوشت، چون از ایّام بچگیاش بابا و پدر دانشپرور و فرهنگیاش برایش آن را آموزانده در حافظه کوچک وی عمیق جای نموده بودند. مهر خواندن کتابهای کهن باعث گردیدند، که وی با الهام سرشار از کلام بزرگان عارفانه سخن میگفت و عالمانه مینوشت. درسهای آموزشگاه آموزگاری شهر سمرقند، دانشکده آموزگاری شهر لنینآباد، تدریس درس ادبیات دانش و تجربه او را افزون گردانیده در امر تألیف آثار ماندگار و اثرهای پرارزش او را پشتیبانی میکردند.
از این لحاظ گذرش از نظم به نثر به او با یک جهش سبک انجام شد، که این را شاعر گلنظر نیز در یکی از خاطرههایش چنین آورده است:
“… در یک روز بارانی بهار از سابق بنای اتّفاق نویسندگان برآمده، به کجایی رفتنی بودیم، که از پیش استاد میرسید میرشکر آمدند. بعد سلامولییک به بهرام گفتند:
– از“صدای شرق”حکایهت را خواندم. گیرمانت نغز. اگر جدّیتر مشغول شوی، کامیاب خواهی شد. به تورسونزاده هم گفتم ”.
سخنان استاد میرسید میرشکر پیغمبرانه بودهاند. بهرام جدّی به نثر دل بست و حکایههای دلنشین، قصّههای“رخساره”، “تار و پود”، “تو تنها نه”، “ستاره دمدار”، “ترمه”، “اگر وی مرد میبود…”، “غفلتزدگان”و غیرهها را احداث نمود.
از سال ۱۹۷۸ تا اوایل سال ۱۹۸۰ بهرام فیروز در حیث مدیر شعبه ادبیات بچگان و نورسان نشریات“معارف”انجام وظیفه کرده است، که در آن جا با شاعران و نویسندگان چیرهدست – گلچهره سلیماناوه، بابا حاجی، اوکتم خالقنزر همکاری مستحکم داشت. در همان سالها“شاهنامه فردوسی ”-ا استاد ساتم الغزاده، مجموعه“گلسیتاره”، پنج جلده“تذکره ادبیات بچگان”روی چاپ را دیدند، که تهیه کتاب دوّم پنجیلده را بهرام فیروز به عهده گرفته بود، که با نقطسنجی و سختگیری بهترین مؤلفان و ترجمانان تهیه شده بود. وی از آن محرران دقیق و سیرطلب شناخته شده بود، که تحریر اثر مؤلف را از اوّل تا به آخر با توجّه عمیق و خاصه – نقطه به نقطه میخواند، سرسری و بینظمی را در کار تحریر و نشر روا نمیدید، به اصطلاح مطبوعاتی“خلتوره ”-را اصلاً قبول نداشت و وجدانش هم اجازه نمیداد. جواب رد یا“نه ”-را نمیدانست. همه گونه اثر ادبی را ناوابسته به ضعف و کمبود آن، چه نثر یا نظم، با دقّت تمام میخواند، فکرهایش را به تفصیل در حاشیه صحیفههای آن نوشته، مؤلف را متمایل میکرد، که محصول ایجادش را تجدید نظر کند، تا پخته و کامل انتشار شده، خواننده از آن بهره بردارد.
شعبه ادبیات بچگان در نتیجه نوجویی و نوآوریهای محرران پختهکار کارهای شایسته را به انجام رسانید، که در آن سهم نظررس قلمکش بهرام فیروز زحمتکش به طور ضروری همیشه روشن و هویدا بود.
در نیمه دوّم سال ۱۹۸۰ مدیر شعبه ادبیات بدیعی روزنامه“مدنیّت تاجیکستان”-را به عهده گرفت، ولی سال ۱۹۸۱ دوباره به نشریات“معارف”برگشت. بهرام فیروز درک نمود، که فعالیّت روزنامهنگاری بیشتر فرصت برای تألیفات اثرهای بدیعی جدانمودهاش را تلف میدهد و طبق تقاضای وظیفه بر عوض ایجاد و آفریدن اثر جدید سفرهای مأمورییتی بهر نوشت مقاله و نگارشات غیربدیی بند مینماید.
بهرام فیروز پس از تأسیس نشریات“ادیب”، به این فرهنگخانه تازهبنیاد به حیث مدیر شعبه ادبیات معاصر به کار انتقال یافت. سالهایی، که او مدیری را بر دوش داشت، در پهلوی خود محرران حرفی را فراهم آورد، که دستهجمعانه برای بالا بردن و بهتر نمودن محتوا و صفت کتب تلاشهای شایستهای از خود نشان دادند.
همسر وفادار بهرام فیروز – سعیده بابایوه – کسب پرشرف آموزگاری را پیشه خود کرده استاد شایان پرتجربه و شناخته شده کشور بوده در یکی از مکتبهای معروف پایتخت درس میگوید. در طول زندگی و فعالیّت ادبی و کاری بهرام فیروز، همسر شفیقش پشتیبان نویسنده بود، مثل منشی خصوصی اوّلین شده دستخطهای شوهرش را توسط ماشینهای چاپکنی حروفچینی میکرد و نخستین شده فکر و ملاحظهایش را همچون منقّد میگفت و چون مشاور مصلحت میداد. تنقید ادبی، که همسرش پس از چاپ اوّلیه اثر به بهرام فیروز ارائه مینمود، برای نویسنده ارزشمند بود و پس از بحث و مناظرهها آن اختلالات برطرف میگردید. بعد از تحریرهای مکرّر خویش، که سرچشمه در تحلیلهای همسر داشتند، نویسنده قصّهها را در روزنامهای به چاپ میرسانید، یا به صورت کتابی میدراورد.
متأسفانه، بهمن سال ۱۹۹۰، پس از پاش خوردن دولت ابرقدرت شوروی و به استقلالیت رسیدن تاجیکستان، در دوشنبه ناآرامیها شروع شدند. حوادث و تحوّلات آن روزها و واقعههای ناخوش جنگ شهروندی ظهور نیروهای نو را در صحنه کشور باعث شدند. این بود سال اندوهآور و حزنانگیز پُر از فاجعهها، تحوّلات و تبدّلات، بینظمی و بیسرانجامی، تعقیب و تحقیر، قتل و غارت و مهاجرت.
بهرام فیروز به مسائل مبرم آن روز جامعه بیطرف نبود، نظر خاصه داشت و با سلاح خود – قلم – مقالهیو نگاشتههای مختلف علیه اصلاحاتطلبان کوتاهنظر، منصبتلاشان و محلگرایان مبارزه بیامان میبرد، خلق را به وحدت و عقل سالم دعوت میکرد، به دخالت و دسیسههای اجنبیان زیانکار لعنت میخواند. روشن بود، که این فعالیّت نویسنده به دشمنان ملّت کوچک ما به درستی خوش نمیآمد…
بعداً میداننشینیهای متضاد آغاز یافتند و دیگر آرامی و آسودگی مردم، صحبت و نشستهای بیغمانه یکباره برهم خوردند. جنگ برادرکُش سر زد. بهرام فیروز میخواست از این جنجالها دورتر باشد، طوری میگویند، میخواست نبیند و نسوزد. قلبش از همه این نزاعهای بیمعنی و بیمنطق آزرده گشته بود. بعد از آن که جنگ و جدال، کُشتار روییراست شروع شد، سخت دلمانده و ناامید گردید. تحصیل پنجساله در بخش تاریخ و ادبیات دانشکده برعبث نبود، او تاریخ جنگها را دقیقاً میدانست و شاید از این سبب پیشگویی میکرد: “… دست و دلم به کار نمیرود، حیف این کشور آباد. در سرزمینی، که از جهالت و گمراهی خون ناحق ریخت، مردم حداقل هفت-هشت سال آرامی و آسودگی را نمیبینند…”
کشور به کام جنگ داخلی پیچید. ده به ده، همسایه به همسایه، برادر به برادر دست به گریبان و گلوی همدیگر شدند و نهایت در و خانه و باغ و راغ سوخته و تخریب شده را پرتافته جان به کف گرفته هراسان و گریزان رفتند.
نهایتن، نویسنده نیز مجبور شد، پایتخت را ترک کند و به صورت موقت به خجند رود. این مهاجرت اجباری برنامههای کاری او را ویران و روحیّه را شکسته باشد هم، عقیدههای حسن تفاهم و صلحجویانه خود را توسط شبکه رادیو، تلویزیون و روزنامهها در خجند نیز اظهار داشته تحوّلات سیاسی را قدم به قدم دنبال میکرد. به کار ایجادی همواره مشغول میشد و به قول خودش روزی نبود، که قلم به دست نگیرد و چیزی ننویسد…
نخست، پس از به خجند آمدن، بهرام فیروز در اتّحاد نویسندگان ولایت لنینآباد فعالیّت خویش را ادامه داد و سپس به عنوان محرر در روزنامه“حقیقت لنینآباد”انجام وظیفه نمود. ثانیاً با ابتکاریاش تأسیس و نشر مجلّه جدید“سیحون ”-را به راه ماند و تا آخر عمر خود، یعنی تا ۲۵ سپتامبر سال ۱۹۹۴ سردبیری مجلّه مذکور را بر عهده داشت.
غم نامتحدی ملّت، غافلی نسل نورس، ناتنجی زمانه و ناآرامی خیابانها، تبدّلات قانون و قواین و بازیهای سیاسی، ترس تعقیبات و وسوسه دنبالگیریها، بیرحمی و ظلم و ستم، خانهویرانی و برادرکُشی، مهاجرت و غریبیها، دردهای وطن اذیتکشیده و زخمهای جنگ شهروندی عصبهای حسّاس پیکر شاعر را ابگار کردند، بار دل نویسنده را از حد زیاد گران ساختند و خیلی زود به قلب نازک و فراگیر بهرام فیروز میهندوست چنگال کشیدند. این بود، که اجل از پی گسستن رشته عمر او افتاده، ۲۵ سپتامبر سال ۱۹۹۴، مرگ بیامان این مرد نیکسرشت و ادیب پرمحصول را برمحل از میان برد. مرگ نابهنگام نویسنده پرجوش و افشاگر را از عذاب و اذیت دیدن و عاجز بودن بر رو به روی نادالتی اجتماعی و اقتصادی و حکمفرمایی جهل و فساد آزاد نمود و چنانی که نظامی گنجوی گفته است، ادیبان زبردست نمیمیرند، بلکه به بهر سخن غوطه میخورند… متأسفانه، خیلی، خیلی زود غوطه خورد…
باید ذکر نمود، که بهرام فیروز مرد جسماً سالم و قوی، ورزشگر و گیاهخوار، که ذاتاً باید عمر طولانی میدید، همگی سه سال پس از فوت پدرش – مسلماناو بابا، که ۱۶ ژوئیه سال ۱۹۹۱ در سن ۸۸ از حسّاسیت به سوزندرمان پینیسّیلین (نه از مریضی و نه از سالمندی!) ، رحلت کرد، نابهنگام این جهان پرتلاطم را ترک نمود.
بهرام فیروز در آرامگاه“گمبز قاشق ”-ا شهر خجند به خاک سپاریده شد. چون مرد طبیعتپرور بود، پروردگار خانه آخرتش را نیز در باغ سیرنیهال و سیرگل و پرسبزه و چمن جای داده است. بالای سنگ مزارش درخت سیرشاخیست با گلهای زرد، که بیشتر فصل سال سبز و گلافشان است و روی آن چاربیتیاش حکاکی شده، که خلاصه زندگی و آثار این ادیب نیکنام را تجسم میکند:
از مرگ امان که یافت، تا من یابم،
باز عمر جوان که یافت، تا من یابم.
شعرم همگی پیام فردای من است،
ز-این بیش جهان که یافت، تا من یابم؟
بهرام فیروز با قلب پُر از امید و آرزو، با مقصد و نقشههای عجیب و نجیب، با تفکر آرمانگرا و خواستههای خوشبینانه عمر به سر میبرد، ولی قسمت برنامه خود را داشت و رؤیاهای طرّاحی و تنظیمشده را اجازه تطبیقشوی نداد. تنها سرودههای دلنشین و آثار فراوانی از آن عزیز باقی مانده، که اندکی خسارت حسرت و آسیب جبرانناپذیر را متحمّل میکنند:
بعد از سر ما نیز جهان خواهد بود،
این گریه و خنده جاودان خواهد بود.
آبی، که به جوی میرود نالان است،
ز-این جوی گذشتن آرمان خواهد بود.
بهرام فیروز – ادیب معروف تاجیک به میدان ادبیات چون شاعر امیدبخش وارد شد و در مدّت کوتاه چون شاعر نقطسنج اعتراف گردید. شعر و ترانهایش را مردم شعردوست و شاعرپرور تاجیک زمزمه میکردند، هواداران اشعارش بعضی از آنها را چون سرود دلانگیز در محفل و شبنشینیها، توی و سورها میسرایدند، عاشقان در گلگشت و خیابانها به دلبستههایشان چون تفسیرگر اسرار دل قرائت مینمودند.
از این شاعر شیرینخیال و ادیب نقطپرداز برای همدیاران و همزمانان و آیندگان نام نیک مانده، به عنوان یادگار سرودها و شعر و رباعیات مانده، چون نشانه حکایت و قصّه مانده، چون خاطره اندیشه و ملاحظه مانده…
سال ۱۹۹۱، بهرام فیروز، برنده جایزه تازه-تأسیس اتّفاق نویسندگان تاجیکستان – جایزه ادبی به نام استاد صدرالدّین عینی گردید. این مطلب را شاعر خلقی تاجیکستان گلنظر کیلدی در خاطراتش، هنگام تبریک نویسنده چنین شرح و توضیح داده است (اکتبر سال ۲۰۰۹):
“سال ۱۹۹۱، وقتی که به من جایزه به نام استاد m. تورسونزاده و به بهرام جایزه به نام استاد س. عینی را دادند، ما اوّلین برندگان این جایزههای نوتأسیس اتّفاق نویسندگان تاجیکستان بودیم.
بهرام در خانهاش ضیافت آراست و من هم به تبریک او رفتم. از بس که تأخیر کرده بودم، آخرین مهمان ضیافتش به نظر میآمدم.
– حالا مکافاتهای بالاتر و شایستهتر شما در پیش، – گفتم به او هنگام مبارکباد.
– من برای مکافات نمینویسم، – گفت او. – محبّت خوانندگان جایزه بزرگ هر ادیب است.
او حق است. این جایزه اصل، یعنی محبّت خواننده، بهرام فیروز را زنده نگاه خواهد داشت ”.
متأسفانه خورشید عمر بهرام فیروز خیلی زود بر سر دیوار رفت، ولی باز هم از او بر ما این اثرهای پرقیمت جاوید مانده:
“رازهای مهتابشب”- دوشنبه، “عرفان”، ۱۹۶۷، (شعرها)
“سلسله”- دوشنبه، “عرفان”، ۱۹۷۳، (شعرها)
“پی ستاره”- دوشنبه، “معارف”، ۱۹۷۵، (حکایهها)
“گنج از ویرانه”- دوشنبه، “معارف”، ۱۹۷۸، (پاوست و حکایهها)
“رخساره”- دوشنبه، “عرفان”، ۱۹۷۸، (پاوست)
“تو تنها نه”- دوشنبه، “معارف”، ۱۹۸۰، (پاوست و حکایهها)
“تы نه آدیناک“- مسکو، “دیتسکیه لیتیرتوره”، ۱۹۸۱، (پاوستь ا رسّکزы)
“حقیقت تلخ”- دوشنبه، “عرفان”، ۱۹۸۱، (حکایهها)
“از عرش تا فرش”- دوشنبه، “معارف”، ۱۹۸۳، (داستان و حکایهها)
“تفت دل”- دوشنبه، “عرفان”، ۱۹۸۴، (شعرها)
“تار و پود”- دوشنبه، “معارف”، ۱۹۸۵، (داستان و حکایهها)
“اگر وی مرد میبود…” – دوشنبه، “ادیب”، ۱۹۸۷، (پاوستها)
“پیش از شب اروسی”- دوشنبه، “ادیب”، ۱۹۸۹، (حکایهها و داستانها)
“بыله بы آنه موژچینای”- دوشنبه، “ادیب”، ۱۹۹۰، (پاوستь ا رسّکزы)
“صحنه گردان”- دوشنبه، “ادیب”، ۱۹۹۳، (مقاله و آچیرکها)
“غفلتزدگان”- دوشنبه، “ادیب”، ۱۹۹۴، (رمان).
فشرده معرفی آثار بهرام فیروز و محتوای اصلی آنها به ترتیب ذیل است:
“رازهای مهتابشب”نخستین کتاب شعرهای شاعر جوان – بهرام فیروز میباشد، که در نشریات“عرفان”سال ۱۹۶۷ انتشار شده است. شاعر در اشعار منتشرگردیده منظرههای زیبای تاجیکستان، زحمت مردم محنتقرین، دوستی و رفاقت و عشق و محبّت پاک را ترنم نموده است. سرودههای شاعر لبریز احساس صمیمی انسانی و بیانگر ندای قلب پاک عاشقی میباشند و این باعث زود به دل و دیدههای خوانندگان جایگرفتنیانانگشته است.
شاعر بهرام فیروز در مجموعه اشعار“سلسله”، که سال ۱۹۷۳ توسط نشریات“عرفان”چاپ شده بود، همچون سلسلهدار دیروزیان و فردایان، حلقه پیوند اجداد و اولاد شعرهای را فراهم کرده است، که سرشار مهر و وفا و صدق و صفای گوینده آن میباشند. شاعر افکار کهنه و نو، دیروز و امروز را با نظر تازهای تفسیر میکند و از بلندی آنها به آینده نظر مینماید، تا که آهنگ سلسلهجنبان دورهها را دریابد و به دوستان رساند.
نخستین کتاب حکایههای نویسنده بهرام فیروز“پی ستاره”عنوان دارد، که سال ۱۹۷۵ توسط نشریات“معارف”به چاپ رسیده است. در این مجموعه از پیکار هرروزه نورسان و جوانان، آرزو و هوس، نیکی و بدی کردار آنان سخن میرود. ادیب جوان خواننده را به سیر کوهسار میبرد، از دشت یاوان تا زمینهای نوآباد میرزاچول – کشور خود، آدمان سربلند و محنتدوست را با خواننده آشنا میکند.
پاوست و حکایههایی، که در کتاب“گنج از ویرانه”در سال ۱۹۷۸ در نشریات“معارف”چاپ شدهاند، سیاحتیست به جهان بچگی و نورسی. دوران نوجوانی برای هر انسان یک حیات تمامیست، تجربه منبعده آن به او امکان میدهد نیک و بد را، سفید و سیاه را دقیقاً از همدیگر فرق کند. این کتاب نه فقط برای جوانان است، بلکه در آن مسئلههای گوناگون اخلاق، معرفت، عادت و عنعنه، محافظت محیط به محاکمه خواننده گذاشته شده است قهرمانان بهرام فیروز نورسان زیرک و زرنگ، باوجدان و زحمتکشند، که اکثر مثل گنج از ویرانهها بیرون آمدهاند.”
داستان“رخساره”، که سال ۱۹۷۸ از چاپ برآمد، در بین خوانندگان محبوبیّت خاصّهای کسب نمود. مؤلف در پاوست خود از قدمهای نخستین جوانان نوکار در محبّت، برار و نابراریهای آن، از مناسبت او به اطرافیانش حکایه میکند. قهرمان داستان از مردم و همزمانان خویش زیاده سیرطلب است و بعضاً قطعیّت را از یکروی فرق نمیکند. ادیب بی هیچ تلقین و تشویق واقعههای را تصویر نموده، به خواننده امکان میدهد، که از رویدادها خلاصهای بردارد. چنان که قهرمان آن وفادار میگوید: “…این حقیقت عادّی را هر کس باید به طرزی، که خودش میتواند، کشف کند ”.
مجموعه حکایههای“حقیقت تلخ”صرفاً از داستانهای کوتاه عبارت بوده از طرف نشریات“عرفان”سال ۱۹۸۱ چاپ شده است. بهرام فیروز با استفاده از مشاهدهکاری نویسندگی خود در کتاب حکایههایش سیمای معنوی آدمان دوران را با موههبت و صمیمیت تمام، واقعی و پُر از فکر و ملاحظه تصویر نموده است و خوانندگان را نیز وادار میسازد، که برابر او فکر کرده، همهطرفه به ملاحظه گیرند.
پاوست“تو تنها نه”سال ۱۹۸۰ اوّل در شمارههای ۵-۶-ام مجلّه“صدای شرق”و همان سال طریق نشریات“معارف”انتشار شده بود، که موضوع و مواد و مطالب این قصّه را خوانندگان از مؤلف انتظار نبودند، زیرا نویسنده از علم معدنشناسی و کار معدنجویان اطّلاع کافی نداشت. جالب است، که واقعات پاوست در میان گروه معدنجویان اتّفاق افتاده، قهرمان او کوهکن و گیالاگهایند. خود نویسنده، بهرام فیروز، در باره این اثرش چنین نظر داشته: “این قصّه هم سرگذشت واقعی است. تیرهماه سال ۱۹۷۵ من همراه یک دسته معدنجویان به کوههای طویلدره، ساحلهای رود آب خنگاو، تا نزدیکیهای پیریخ گرما رفته بودیم. به من میسّر شد، همکارانم در اصل کی و چه بودنم را ندانند. اگر نویسنده بودنم را میدانستند، من خیلی چیز را از دست میدادم. این قصّه از تأثیرات همین همکاری. البتّه بیامادگی، علم گیالوژی را نیاموخته تنها از متریال زندگی آبرزهای کمی بیش مکمّل و اثر جدّی آفریدن امر محال است ”. نویسنده تصویر و وصف طبیعت، کوهسار تاجیک و وادیهای آن، دریاهای کوهی و منظرههای آن را نه فقط برای اظهار احساسات و روح وطندوستی، بلکه برای افاده اندیشههای خود در باره حیات، عقیدههای فلسفی و جهانبینیاش در این قصّه نشان داده است. داستان“تو تنها نه”با بررسی مسئلهها مهم اخلاق و آداب و تشکّل شخصیت قهرمان جوان جالب است.
ترجمه داستان“تو تنها نه”سال ۱۹۸۱ با اسم“تы نه آدیناک”در مسکو، طریق نشریات“دیتسکیه لیتیرتوره”برای خوانندگان روسزبان پیشنهاد گردید و در تمام شوروی پهن شد.
“استь و پاوست ا رسّکزخ، ساستویوشیخ ایت و کنیگ و، داراگی اوتار و مыسل آ چیلاویکی، آ زیملی، آ کارنیخ، سویزыویوشیخ پاکالینیه. پیستیلь اتویرژدیت مыسلь آب آتویتستوینّاست کژداگا پیرید زیملیای، نه کاتارای مы ژیویام. ک یوناشیست و آبرشیتسیه آن سا سوایم رزدومьیم آ تام، چتا ک ژیزن ندا آتناسیتьسیه سیرьیازنا. ژیتь وا امیه دابره – ک ایتام و زاویات پیستیلь”، چنین نوشته بود در پیشگفتار این کتاب نویسنده شهرتمند تاجیک ساتم الغزاده.
کتاب“از عرش تا فرش”مجموعه حکایه و قصّهایی میباشد، که نشریات“معارف”سال ۱۹۸۳ نشر نموده است و مخاطب این کتاب نوجوانان و نورسان هستند. حکایه و قصّهها از خاطرات بچگی تا محبّت نخستین و خودشناسیها، چنان که در عرف میگویند، از عرش تا فرش را فراهم آورده است، که این امر به آگاهی کامل و دیدگاههای خاصه ادیب به زندگی و شناختهای انسان اشارت دارد.
مجموعه شعرهای“تفت دل”سال ۱۹۸۴ توسط نشریات“عرفان”به دست خوانندگان رسید. در این کتاب اشعار در طول بیست سال سروده شاعر به طرز گلچین فراهم آمده است. بیشترین ابیات دلچسپ و دلنشین شاعر از محبّت به وطن، آب و خاک سرزمین دلاویز، مردم هنرپرور آن میباشد. ده سال از این مقدّم کتاب اشعار جذّاب شاعر دسترس هواداران شعر گشته بود. در طول این ده سال بهرام فیروز خیلی کم شعر گفت و بیشترین ایّام خود را صرف نگارش قصّه و حکایهها نمود و در این میان اگر فرصت دست میداد، اشعار آوان پیشینش را دگرباره تکمیل و تجدید نظر مینمود. اینک، او باز آمد به سر شعر، که مشق آن به نویسنده زمینه استوار ایجادکاری میبخشید.
پاوست“تار و پود”، که سال ۱۹۸۵ به چاپ رسیده است، از صداقت و فداکاری زن تاجیک حکایت میکند. انسان عادّی، که از دیگران هیچ تفاوتی ندارد، برابر در زندگیاش مشکلی به وجود آمدن، چنان خصلتهای حیرتانگیز، صفتهای پنهانشده را ظاهر میکند، که خواننده را به اندیشه وادار میسازد، تا مناسبت خود را به اطرافیان، مخصوصاً به اعضایان خانواده باری عمیقتر اندیشیده تغییر دهد.
کتاب“تار و پود”عبارت از پاوست و حکایههای سرشار از مسئلههای اخلاقی و حیاتی بوده، با روانشناسی عمیق و صنعت بالای نگارندگی مؤلف دل خواننده را تسخیر میکند. در داستان“تار و پود”مسئله آدمیت و محافظت آن از تهارّوز ناآدمان خیلی تیز و تند مورد تحقیق بدیعی قرار یافته است.
کتاب پاوستها“اگر وی مرد میبود…”سال ۱۹۸۷ در نشریات“ادیب”منتشر شد. این کتاب، که از سه پاوست نویسنده فراهم آمده است، مسئلههای گوناگون حیات مردم تاجیک را از جهتهای گوناگون مورد تصویر قرار داده است: شکست ثروت در مقابل محبّت و صداقت انسانی، کار و زندگی حلال در رو به روی فریب و دسیسجویهای حرامکاران و قلّابان، عشق و وفاداری در هماهنگی آرزوهای جوانی. یک خصوصیت مخصوص قصّههای ادیب در آن به ظهور میرسد، که بیشترین واقعه و قهرمانان اثرهای او زمینه استوار حیاتی دارند. از این سبب مؤلف در پیشگفتار نوشته است: “بنیاد این قصّه واقعست و اشتراکچیان آن امروز در قید حیاتاند. من سرگذشت آنان را به طرزی که میخواستم، رنگ و بار و روش تازه دادم، چنان که وسّه و بالار عمارت شکسته را برای بنای نو به کار میبرند. و این بنای نوبنیاد به آن عمارت کهنه واقعی به جز وسّه و بالار شباهتی دیگر ندارد. مرادم از تأکید این است، که اگر کسی خود را بشناسد، مرا دامنگیر نباشد ”.
کتاب“اگر وی مرد میبود…”با اسم“بыله بы آنه موژچینای”در نشریات“ادیب”سال ۱۹۹۰ برای خوانندگان روسزبان با ترجمه داستانهای“رخساره”، “داراگه و تومنی”، “لوینه”و خود داستان“بыله بы آنه موژچینای”پیشنهاد گردیده است، که در آن مؤلف مشکلات موجوده آن زمان، تأثیر اخلاقی و معنوی آن را مورد بررسی قرار داده است.
کتاب“پیش از شب عروسی”توسط نشریات“ادیب”در سال ۱۹۸۹ با انتشار پاوست همنام کتاب و حکایهها (بیش از ۴۰!) به خوانندگان پیشنهاد شده است. پاوست جدید ادیب از عشق معصوم دختر جوان به نویسنده – قهرمان داستان، حکایت میکند، که از زندگی دوران و قانون و قواعد زمان آشنا میکند. محبّت حقیقی انسانی این قبل از همه دلبستگی و دوستداری از حد زیاد، فداکاری و قربانی به اسم عشق، پاک از گناه و حیله و نیرنگ است، که حالا این چون یک پدیده ازبین رفته ایستاده میباشد.
همچنین، مجموع حکایات ادیب و قصّه“ستاره دمدار”، که در این کتاب فراهم آمده است، از پهلوهای مختلف روزگار مردم تاجیک – از عرفه انقلاب تا روزهای شکست کرختی و دوران بازسازی در مثال سرگذشت آدمان، محبّت و نفرت و زحمت و تلاشهای آنان نقل میکند، که این نقطه به گوناگونرنگی موضوعی نوشتههای ادیب اشارت مینماید.
مجموعه مقاله و آچیرکها“صحنه گردان” (سال ۱۹۹۳) نمونه محصول فعالیّت ایجادی نزدیک به بیستوپنجساله نگارندگی در چند رشته مختلف ادبیات – ترغیب و تشویق، تقریض و تحلیل، مصاحبه و مقالات در موضوعهای داغ مختلف روز نوشته شده را فراهم آورده است، که همه به فعالیّت و روزگار تلخ و شیرین ما مربوطند. به همین استناد نموده بهرام فیروز در این کتاب شعر و حکایات و داستانها را کنار گذاشته نظر خود را به پهلوهای گوناگون روزگار و زندگی، فرهنگ و ادبیات، آموزیش و تربیه، رفتار و کردار، اقتصاد و اجتماع افاده کرده دقّت را به زیست و معیشت مردم روان میکند، تا جمعیت در درک معنای زندگی و معیشت انسانی چشم را بناتر و عقل را گیراتر کند.
“کدامی از فاضلانی دور گفته است، که انسان طبیعتاً به زیر و نیرومندی جسمانیجهد مینماید. امّا هیچ کس نکوکاری را مشق نمیکند. به فکرم، فرزند انسان را نکوکاری باید آموخت. من در هر یک کتاب دهقانی خود به دلها تخم نکوکاری میپاشم”، – نوشته است مؤلف در این کتاب.
رمان“غفلتزدگان”، سال ۱۹۹۹ در نشریات“ادیب”پس از مرگ مفاجای نویسنده با فراگیری قسم اوّل رمان“غفلتزدگان”، انتشار شد. کتاب مذکور واقعات سالهای سیام تا شصتم قرن گذشته نواحی سمرقند شوروی – حیات سخت و فقر اهل ده، زندگی بینوایانه پرمشقت دهقانان، بیحقوقی روستاییان، مناسبت فیمابین طبقات اجتماعی، سوءاستفاده از قدرت و منصب، فقدان قانون و قوانین شهروندی کشور و عدم شناخت فرد به عنوان انسان با نظرداشت حقیقت واقعی و تاریخی را دربر میگیرد. قهرمان اساسی رمان مردی، که با نیروی ادراک و دوستی و محبّت به مقابل ناحقی و ناانصافی و ناادلی مبارزه برده تلاشگر جایگاه لایق و شایسته خود در جمعیّت و زندگی است، میباشد. اینچنین در این کتاب خاطرات آکادمیک محمّدجان شکوری، شاعران و نویسندگان – گلچهره سلیماناوه، عبدالملک بهاری، کرامتولّای میرزا، داداجان رجبی، سید علی مأمور، پیوند گلمراد، میرزا سعیدزاده (میرزانسرالدّین) و تحفه رسولی و یادداشتهای برخی از همکاران و دوستان نویسنده شادروان بهرام فیروز نشر شدهاند.
نویسنده بهرام فیروز پس از آفریدن چنین داستانها و حکایههای جذّاب در بین مردم هواداران زیادی پیدا کرد و اینچنین در ادبیات نیز به درجه استادی رسیده، دستگیر و مددگار نوقلمان نیز بود. اندیشه و ملاحظهایش را بیپرده و آشکارا راجع به ایجادیات جوانان در خصوص اصل و ماهیّت حکایه، شیوههای اصلی نگارش آن، مفهوم شعر نو، روشهای جدید تصنیف و تألیف، سبک و اسلوب تازه داستانسرایی و غ. ابراز میکرد، که نه همیشه و نه به همه پسند میآمد. البتّه این حقیقتگوی و بیان فاش باعث ملول خاطر برخی از نفران عدم استعداد میشد. به سرش باران ملامت میریخت، ولی تحمل چاپلوسی و تملّقکاری را نداشت و چون به تعبیر شاعر گفته“فاش میگفت و از گفته خود دلشاد بود…”
بهرام فیروز از سوی دیگر، استادان خود را فراموش نمیکرد و همیشه در باره هر کدامی از آنها با صمیمیت و احترام ویژه سخن میگفت، از نیکی و سبقشان، یاری و دستگیریشان یادآور میشد.
استادان شادروانش میرزا تورسونزاده، میرسید میرشکر، باقی رحیم-زاده، رحیم جلیل، جلال اکرامی، ساتم الغزاده، فاتح نیازی، فضلالدّین محمّدیاف، دوست صاحبهنرش جمعه آدینه را در هر دوره و محفل با حرف نیک خاطرهگویی میکرد. در خصوص ادیبان زبردست س. الغزاده و ا. بهاری، منقّد نقطسنج – محمّدجان شکوری و دوستان دیگر همقلمش با مهر بیاندازه سخن میگفت.
محمّدجان شکوری، عالم زبردست و منقّد برجسته تاجیک، اکثر ایجادیات بهرام فیروز را از غلبیر ادبی گذرانیده است و به بیشتر آنها تقریض علمی و ادبی و نقد شعری نوشته است. هر سخن و هر فکر و اندیشه گفته و نوشته استاد را بهرام فیروز با توجّه و دقّت تمام موتال عه نموده، نگاشتههای خویش را بر اساس ملاحظات این دانشمند بینظیر و استاد رهنما و غمخوار اصلاح و تکمیل میکرد.
برخی از ملاحظات اهل علم و ادب بابت نویسنده بهرام فیروز :
“قلم او چنین اقتدار پیدا کرده است، که از ریزپارههای زندگی معنای مهمّی برآورده، پیش از همه آدمیت را استوار میکند ”.
محمّدجان شکوری، آکادمیک آکادمی علوم تاجیکستان، س. ۲۰۰۹
“بهرام فیروز مردم خود را خوب میشناسد، در اثرهایش خصوصیتهای ملّی زندگی و عادتهای تاجیکان به طور حقیقی انعکاس مییابند. (گشتینگیری – مسابقه پهلوانان ”). در این راستا نثر بهرام فیروز به ادبیات بسیارمیلّتی شوروی سالهای آخر مطابق میشود، که در آن موضوع اخلاقی اوّلیندرجه میباشد ”.
ساتم الغزاده، نویسنده، عضو وابسته آکادمی علوم تاجیکستان، س. ۱۹۸۲
“چه در حکایههای خرد و چه در قصّههایش، چه در آچیرکهایش، که هر یکی پهلوهای گوناگون زندگی را فرا گرفته بودند، وی شاعر ماند. مسئلههای نو به نو را جستجو میکرد، بحثهای او خواننده را به فکر و اندیشهها گرفته میبرد ”.
گلچهره سلیماناوه، شاعر، س. ۱۹۹۹
“بهرام فیروز در باره قصّه و حکایههایم مقالهها نوشته بود، جانبداریام میکرد، شخصی، که بارها در زندگی دستگیرم گشته… اکنون از او برایم یاد مانده، صورتهای با هم گرفته، نامهها، نوشتههایش مانده.
کرامتالله میرزا، نویسنده، س. ۱۹۹۵
“مبالغه نمیشود اگر گویم، که بهرام فیروز هر یک داستان نو خود را برای مطالعه و مشورت دستاوّل به محمّدجان شکوراف و کمینه میسپارید. من دستنویس اثرهای او را بادقّت میخواندم. از آبرزهای مکمّل آفریدهاش و از بازیافتهای جالب بدیعی یش به ذوق میآمدم. من به این خاطرههای پریشان خود با سه بیت تازه موشّح نقطه میگذارم:
باز یادت میکنم، ای دوست، شبهای دراز،
از وفات نابهنگام تو با سوز و گداز.
حیفم آید از غروب ماهتاب محتشم،
رفتی و بنهاد اندر قلب ما درد و الم.
عادت ما نیست، امّا ناله و آه و فغان،
ماند آثار نجیب و نام نیکت جاودان
عبدالملک بهاری، س. ۱۹۹۸
“من بسیار حکایه و قصّهها و رمان“غفلتزدگان ”-ا او را خواندهام. همین بهای استاد شکوری به تمام ایجادیات بهرام خاص است. وی ادیب حقتلاش، در کار و زندگیهم یکسخن و یکرو بود و چنین رفتار میکرد ”.
گلنظر، شاعر، اکتبر ۲۰۰۹
“… وقتی حرف میزد، برای دلیل سخن نه فقط از رودکی و فردوسی، حافظ و سعدی، خیام و مولانای رومی و یا عینی و لاهوتی و تورسونزاده، بلکه بیشتر از آثار فلسفه و کیمیاگران و ریاضیدانهای جهان مثال و اقتباسها میآورد.”
داداجان رجبی، نویسنده، س. ۱۹۹۹
“چنان که بزرگان گفتهاند، سخنوران تولد دارند و مُردن نه. بهرام فیروز سخنور اصیل بود و نام او با بهترین گوهر گنجینه هستی، یعنی با سخن زنده خواهد ماند ”.
سید علی مأمور، شاعر، س. ۱۹۹۹
“با نوشته و ایجادش مهمان عزیز هر خاندان است. محبوبیت دارد میان خوانندگان سیرشومارش. و یک سخن نیک به سان چشمه مصفّایی باشد، که عمری زمین اعتقاد و آرزوهای انسان را شاداب سازد ”.
لطافت، شاعر، س. ۲۰۰۹
“بهرام فیروز سیمای صرف تاجیکانه و نورانی و باطن زیبا هم داشت…
… خبر ترجمه نمونهها از آثار نویسنده به زبانهای آلمانی و ژاپنی و انگلیسی ما را به وجه میآورد. در سالهای هفتادم و هشتادم سده گذشته چنین رویدادی بسا نادر بود و معنیهای بلند آثار ادبی بهرام فیروز سخنگستر از یاد ما و هزارها تن خوانندگان آثار آن فرزند سرافراز سمرقند شهره دهر نرفته است و نخواهد رفت ”.
میرزا شکورزاده، ادیب، س. ۲۰۰۹
“من فکر کردم، که حکایههای اکه بهرام تخمین از پنجاه بیشترند و تا حال در بارهاشان مقالهای نخواندهام. بیطرفی و بیتفاوتی همنشین و همسالان کس را الم میکند. امّا اکه بهرام از شعر یا حکایه خوب دیگران خرسندی میکردند. میگفتند، که از ادیبان نسل ما هیچ کدامی مثل لایق زبان را خوب نمیداند. یا از جوانان نظام قاسم شعرهای دلنشین مینویسد. کتاب فرزانه را چاپ کردیم. من مدیر شعبه. لیکن یک کلمه را هم دیگر نکردم. بعضاً کتاب شاعران نامدار را سیپ-سیاه کرده به دستشان برمیگردانیم. اَنه پس از عقب عیب کافته میگردند. لیکن من از آنها نمیترسم…”
میرزا سعیدزاده (میرزانسرالدّین) ، نویسنده، س. ۱۹۹۹
“بهرام فیروز از مطالعه آثار جوانان صاحبذوق و هنرمند میبالید، بی هیچ دودلگی دستگیریشان میکرد و دیگران را دعوت میکرد، که از ادیبان صاحباستعداد عبرت بگیرند.”
پیوند گلمرادزاده، روزنامهنگار، س. ۱۹۹۵
“غایبانه از روی حکایه و آچیرک و شعرهای جذّاب بهرام فیروز به واسطه رادیو و تلویزیون و روزنامه و مجلّهها میشناختم. و آرزو داشتم از نزدیک با این مرد خرد شناس شوم. من گمان داشتم، که بهرام فیروز یک مرد سالدیده مویسفید و خیلی باتجربهای هست، که نوشتهجاتش پخته و با دلیلها سلسلهبندی شدهاند. دیدم، که مرد خیلی جوان باقوّت مویسیاه، امّا صاحب تجربه و پختهکار. در رفت همکاری با این مرد زکی و زندهدل به این بار دیگر باور حاصل نمودم ”.
تحفه رسولی، روزنامهنگار، س. ۱۹۹۹
“همین طور، در مدّت طولانی چندین کتابها (داستان و رمانها) یکی پس دیگر خوانده شدند. بهرامجان هم به“کسلی ”-ا دائمی کتابخانی گرفتار شد، که تا آخر عمرش دوام کرد. یعنی استاد نعیماو او را به این“کسلی”گرفتار کرده بودند ”.
رحمت دولتاو، دوست و همسبق، س. ۲۰۰۹
“بهرام فیروز جوینده و یابنده بود، همیشه در جستجو بود. آثار تازه و نو میآفرید. زبان اثرهایش تازه، منطقش بلند، قهرمان قصّه و حکایههایش بافته خیالی نبوده، بلکه آدمان حقیقی نیکنام و نیکبین میباشند ”.
رسول شریفاف، دوست و همسبق، س. ۲۰۰۸
پیام بگذارید