ما جریان رماننویسی نداریم
به وضعیتهایی فکر میکنم که میتواند چیز جدیدی به وضعیتهای قبلا نوشتهشده زبان فارسی اضافه کند
مجتبا شول افشارزاده
مقدمه:
پیمان اسماعیلی از جوانترین نویسندگانی است که به قدرت آثارش توانست خیلی زود در تاریخ ادبیات داستانی ایران، صاحب جایگاه باشد. مجموعه داستان ”برف و سمفونی ابری“ دومین اثر نویسنده تقریبا تمام جوایز معتبر ادبی ایران را ازآن خود کرد؛ جایزه هوشنگ گلشیری، جایزه منتقدان و نویسندگان مطبوعات، جایزه مهرگان و … . آنچه در کارنامه ادبی پیمان اسماعیلی اهمیت دارد، تدوام موفقیت ادبی او از اولین مجموعهاش ”جیبهای بارانیات“ را بگرد تا رمانش ” نگهبان“ و تا آخرین کارش ”همین امشب برمیگردیم“ که برنده جایزه ادبی احمدمحمود شد. و مهمتر از همه اینکه برخلاف بسیاری از نویسندگان ایرانی که مهاجرت سطح آثارشان را ضربهفنی کرده است، داستانهای اسماعیلی نه تنها مغلوب عوارض مهاجرت نشدند بلکه سوژهها و موقعیتهای بدیع بینفرهنگی با پرداخت قوی را وارد ادبیات داستانی ایران کردند. گفتگوی اختصاصی مجله ”داستان و سفر“ با پیمان اسماعیلی که در استرالیا زندگی میکند، تقدیم میشود به مخاطبان این ماهنامه:
زبان پارسی در مهاجرت پیمان اسماعیلی چه اندازه جای خالی فضا را برایش پر میکند و میتواند همچنان به داستاننویسیاش کمک کند؟
فکر نمیکنم که زبان فارسی جایگزینی برای فضا باشد. بههرحال حضور داشتن در فضای ایران ممکن است به نوشتن داستانهایی منجر شود که مختص همان فضاهاست. مهاجرت هم داستانهای خودش را دارد که من سعی کردم در مجموعه داستان “همین امشب برگردیم” به آن داستانها نزدیک شوم. همه اینها در زبان فارسی اتفاق میافتد. مهاجرت واقعی برای یک نویسنده وقتی است که در زبان هم مهاجرت میکند و کوچ میکند به یک زبان جدید. تبدیل میشود به خاطرهای دور در زبان مادری خودش. البته به نظر من تمام اینها میتواند در نهایت به نویسنده در خلق دنیاهای جدید کمک کند. هر مهاجرتی خلق یک امکان تازه است اگر نویسنده بتواند بر مدار آفرینش خلاقانه باقی بماند. چیزهای زیادی هست که نویسنده مهاجر را از این مدار خارج میکند. سختیهای زندگی در یک کشور و فرهنگ جدید، غم نان، دوری، افسردگی و مردن انگیزه.
انگار از شالوده موقعیت وارد داستان میشوی ازبسکه نقش مهمی در داستانهایت دارند موقعیتها. آیا این خودبهخود نقش داشته که برخلاف خیلیهای دیگر با مهاجرت از پس در خدمت گرفتن تجربههای زیسته جدید در خدمت داستانهای جدیدت بربیایی بهجای آنکه چنگ بیاندازی به بسترهای کهنه در وطن؟
خب مهاجرت یعنی دنیای تازه. آدمهای تازه. داستانهای تازه. همه این تازگی را البته میشود در داستانهایی که موقعیتشان در خود ایران است هم پیدا کرد. میشود از تهران و یا کرمانشاه نوشت به همان خوبی و تازگیای که از پاریس و ملبورن. موقعیت برای من در نهایت یک مکان جغرافیایی نیست بلکه یک وضعیت انسانی است. این وضعیت انسانی را در هر مکان جغرافیایی میشود ایجاد کرد. مثلا من همیشه به نشان دادن وضعیتهای حاد علاقه داشتهام. موقعیتهایی که آدمها در لب مرزِ چیزی هستند. لب مرز مردن، کشتن، دوست داشتن، فرار کردن. به نظرم شدت زندگی در این موقعیتها بیشتر قابلدرک است. من یک روشی برای نشان دادن این موقعیتها دارم یک نویسنده دیگر یک روش دیگر. همین موقعیت شدید انسانی را میشود در یک آپارتمان نوشت و یا در یک زندان جایی توی شمال ایران.
در جامعه و جهان انگلیسیزبانهایی که میشناسی نیز، مثل ایران، مخاطب داستان کوتاه اکثراً خود نویسندهها یا علاقهمندان نویسندگی هستند؟
رمان در کل ژانر پرمخاطبتری نسبت به داستان کوتاه است. فرقی نمیکند در ایران باشد یا استرالیا و یا هر جای دیگری. بهطورمعمول داستانی با حجمی بین دویست و پنجاه تا چهارصد و پنجاه صفحه بیشترین مخاطب را میتواند به خودش جذب کند. مجموعه داستان کوتاه در استرالیا زیاد چاپ نمیشود و طبیعتا زیاد هم خوانده نمیشود. این به این معنی است که بازار بهمراتب کوچکتری نسبت به رمان دارد و مشتری بازاری به این کوچکی هم طبیعتا افرادی هستند که مستقیما با هنر نویسندگی در ارتباطند و نه مخاطب عام.
فکر میکنی اگر جهان، داستان ایران، افغانستان و تاجیکستان را بهعنوان داستان پارسی واحد و نه داستان کشورهای جداگانه بشناسد – جدای از قدرت آثار – این موضوع میتواند تاثیری در توجه و افزایش اعتبار ادبیات آن در جهان یا حداقل رشد آن داشته باشد؟ مثل وضعیتی که اسپانیولیزبانها دارند؛ یعنی چند کشور و یک زبان.
به نظر من وضعیت ما خیلی متفاوت از ادبیات آمریکای جنوبی است. تا آنجایی که من اطلاع دارم سنت ادبیات داستانی مدرن به آن تعریفی الان مورد بحث ماست در کشور تاجیکستان رواج چندانی ندارد. ادبیات داستانی افغانستان هم از مدتها پیش با ادبیات مدرن امروز ایران کاملا درهمتنیده بوده. خیلی از نویسندگان افغان که الان در کشورهایی غیر از ایران زندگی میکنند آثاری را در ایران و به زبان فارسی منتشر کردهاند؛ بنابراین فکر نمیکنم با این پیشنهاد تغییر چندانی در وضعیت فعلی ادبیات ما به وجود بیاید. به نظر من وضعیت فعلی ادبیات ایران را باید با کشوری مثل ترکیه مقایسه کرد. پراکندگی زبان ترکی در جهان تقریبا شبیه پراکندگی زبان فارسی است ولی اعتبار جهانی ادبیات ترکی بسیار بیشتر است. حالا چرا زبان ترکی در آن جایگاه جهانی است و زبان فارسی در این جایگاه؟ به نظرم جواب این سوال به وضعیت سیاسی و اجتماعی ایران و نوع تعامل ما با جهان در یک نمای کلی و بزرگتر از ادبیات برمیگردد. تا زمانی که این مولفهها دچار تغییر نشوند تغییری در جایگاه جهانی ادبیات ما ایجاد نمیشود. البته همیشه تکستارهها در ادبیات ما حضور داشتهاند که گهگاه در مقیاسی بزرگتری از ادبیات ایران هم دیدهشدهاند. ولی این تکستارههای گاهبهگاهی، تعیینکننده جایگاه ادبیات فارسیزبان در مقیاس جهانی نیستند.
به فارسی خواب میبینی یا انگلیسی؟ پرسیدم چون وهم داستانهایت گاهی عین برخی خوابهاست و غریب و یکباره و هراسانگیز. (البته من بههیچوجه برچسب هراس را به داستانهایت نمیچسبانم.)
من هنوز بهشدت به زبان فارسی نزدیک هستم. زندگی روزمرهام به زبان انگلیسی میگذرد ولی فارسی زبانی است که با آن فکر میکنم. در داستانهایی که مینویسم به وضعیتهایی فکر میکنم که میتواند چیز جدیدی به وضعیتهای قبلا نوشتهشده زبان فارسی اضافه کند. زندگی در مهاجرت هم منبعی برای یافتن این وضعیتها است. ولی خودم را محدود به مهاجرت نمیکنم. هر چیزی که برایم جذاب باشد میتواند به داستان جدیدی تبدیل شود.
اگر داستان نویسندگان ایرانی را نیز وقت و موقعیت اجازه میدهد بخوانی یا حداقل دنبال کنی، ممکن است یک یا چند پاشنه آشیل را بر آنها شناسایی کرده باشی؟ البته که این میتواند برای آسیبشناسی داستان کوتاه و رمان متفاوت باشد.
هوشنگ گلشیری سالها پیش به چندین پاشنه آشیل برای ادبیات داستانی ما اشاره کرد. به همان سخنرانی در تشریح دلایل جوانمرگی در ادبیات فارسی اشاره میکنم. به نظرم تقریباً تمام آن دلایل به همان شکل هنوز پابرجا هستند و تغییر چندانی نکردهاند. نویسنده ما دارای زیست حرفهای ادبی نیست. این مهمترین پاشنه آشیل است. ساخت رمان فقط با ممارست حرفهای ممکن است. نمیشود در طی روز هزار کارِ دیگر کرد و بعد آن وسطها چند دقیقه وقت پیدا کرد، چند خطی نوشت و بعد رفت سراغ کار بعدی. برای نویسنده ایرانی این امکان فراهم نیست که بتواند بنویسد و زندگی روزمرهاش را فقط از راه نوشتن داستان بگذراند. برای همین هم ما جریان رماننویسی نداریم. باز هم همان تکستارهها گاهی رمانهای خوبی مینویسند و بعد جوانمرگ میشود و همه دست روی دست میگذاریم و منتظر جوانمرگ بعدی میمانیم. وضعیت داستان کوتاه تا حدی متفاوت است. به زمان کمتری برای نوشته شدن نیاز دارد و به همین دلیل هم با شکل زندگی نویسندگان ایرانی همخوانتر است. به نظرم ما سنت داستان کوتاه نویسی خیلی خوبی داریم. در هر سال چندین داستان کوتاه خیلی خوب میشود پیدا کرد که بهراحتی با بهترین نمونههای داستان کوتاه غربی برابری میکنند.
درباره عوامل موثر بر جهانیشدن یا بهتر است بگوییم جهانینشدن داستان و رمان ایران بهجز مواردی استثنا (مثل هوشنگ مرادی کرمانی)، سالها و بسیار بحث شده است و این عوامل هم بسیار متفاوت و متنوعاند. فکر میکنی بخواهی دراینباره با توجه به تجربیات و برخوردت با دنیای زبان جهانی انگلیسی، مواردی را بگویی؟
فکر میکنم قبلا به این سوال اشاره کردم. جهانیشدن یک فرایند چندوجهی است. اینطور نیست که من یک داستان خوب بنویسم و بعد آن را بدهم یکی ترجمه کند و بعد یکدفعه تبدیل بشوم به یک پدیده جهانی. جهانیشدن به مناسبات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک کشور با باقی جهان ارتباط دارد. موارد استثنا البته همیشه بوده. مرادی کرمانی و یا زویا پیرزاد. هرچند منظور من از جهانیشدن داشتن نویسندهای در سطح اورهان پاموک است. در کل به نظرم صحبت از جهانیشدن بیشتر شبیه به شوخی است وقتی ما هنوز قوانین کپیرایت را قبول نکردهایم. مثلاً به ماجرایی که چند هفته پیش در ارتباط با ترجمه آثار پاموک در ایران راه افتاد نگاه کنید. کجای این اتفاق شبیه اتفاقات صنعت نشر در کشوری است که به سمت جهانیشدن میرود؟
اگر امکانش وجود دارد از برنامههای ادبی آیندهات یا کارهای ادبی که در حال انجام آن هستی برای مخاطبان مشتاق آثارت بگو.
الان مشغول نوشتن رمان جدیدی هستم. البته هنوز تا تمام شدنش راه زیادی باقی مانده برای همین هم خیلی نمیشود دربارهاش حرف زد. چند داستان کوتاه تازه هم هست که هنوز جایی چاپ نشدهاند و احتمالا در آینده به شکل یک مجموعه داستان کنار هم بنشینند.
سلام
…منوراهنمایی کنید.به خاطر خدا یک نفر که نویسنده است به من بگوید چگونه باید داستان ورمان بنویسم؟ بخدا در ذهنم هزاران ایده داستانی است.ایده هایی که می توانند تبدیل به داستان های باشکوه بشوند
اما سراغ هر نویسنده بزرگی که رفتم منو ناامید کردند.کم کم دارم خودم هم نا امید می شوم.چه کارگاه هایی که نرفتم وچه کلاسهایی که شرکت نکردم.گاهی وقتها صدها کیلومتر راه را می کوبم ومیام تهرون
واینجا مزاحم فامیل میشم برای شرکت در کارگاه داستان نویسی اما دریغ از یک ذره امید. بخدا زندگی مشترک با همسرم به پایان رسیده است ودیر نخواهد بود که مجبور بشوم به خاطر علاقه ام به هنر داستان
نویسی قید شوهر ودخترم را هم بزنم…شما بگویید من چکارکنم؟ واین را هم بگویم که وقتی آثارم را با خیلی از این به اصطلاح نویسنده ها مقایسه می کنم متوجه می شوم که لیاقت من باید بیشتر از این
وضعیتی باشد که در آن گرفتار شده ام…میترا وفایی
لطفا در همین صفحه جوابم را بدهید
سلام. چند تا از داستان های خود را برای ما ارسال کنید.