
چند شعر از صدرالدین عینی
مقدمه:
صدر الدین عینی (۱۳۳۳-۱۲۵۶ ه.ش / ۱۹۵۴-۱۸۷۸ م.) پیشگام ادبیات نوین تاجیکی (پارسی) قرن بیست در ورارود به شمار میآید. او منتقد، شاعر، نویسنده، تاریخ نویس و زبان شناس بوده و آثاری در هر یک از این زمینهها خلق کرده که بیشترآنها سهم بزرگی در دگرگونیهای ادبی، اجتماعی و فرهنگی ورارود قرن بیست به عهده داشته است. نگاه ویژه عینی در بیشتر آثارش با تعریف خاص سوسیالیسم روسی معنا مییابد. آثار صدر الدین عینی که برگرفته از افکار و اندیشههای اوست نقطه عطف آزادگی و پیوستگی او را یکجا در خود نهفته دارد و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه مبدأ این دوگانگی است. برخی آثار عینی چون کتاب یادداشتها و جلادان بخارا به گونه فکری اول و رمانها، اشعار و مقالات او به گونه فکری دوم تعلق دارند. در «یادداشتها» او زندگی اجتماعی و تحصیلی خود را از کودکی تا ۲۷ سالگی به تصویر میکشد. عینی ضمن خدمات شایانی که به فرهنگ و ادب فارسی در تاجیکستان ارائه کرده و نقش مهمی که در بیداری اذهان از رژیم جهل و جنون امارت بخارا داشته است، به عنوان یکی از بانیان تغییر خط فارسی به لاتین (که بعداً سریلیکی جایگزینش شد) و جا انداختن اصطلاح «تاجیکی» به جای «زبان فارسی» معرفی میشود. (مقدمه از چکیده نقدی بر زندگی و آثار صدرالدین عینی، آزیتا همدانی و مسعود حسینیپور)
درباره شخصیت، آثار و مخصوصاً موضوع یکی دو شعر صدرالدین عینی که گفته میشود قبل از نیمایوشیج، قالبهای شعری را شکسته است – که جای بحث دارد-، در شمارههای آتی مفصل خواهیم پرداخت. در اینجا میتوانیم بخشی از دو شعر او را بخوانیم:
گزیدهای از یک غزل عاشقانه:
ای همه شیرین لبان افتاده در بندِ شما
بند کرده نیشکر را قامتِ قندِ شما
ای قد و رخسار و زلف و چشم و ابرو! رحمتی!
یک دلِ مسکین چه خواهد کرد با چندِ شما؟
گرچه رفت از یادتان یادِ دلِ غمگینِ ما
دور باد از غم الهی طبعِ خرسندِ شما
کارِ صد خروار مشک و صد چمن سنبل کند
تاری از زلفِ سیاهِ مُشک آگندِ شما
سروِ آزاد از چه رو هرگز نمیجنبد ز جا؟
میتوان فهمید گردیدست پابندِ شما
کِی بُوَد از لطفتان بر آرزوی دل رسد
عینیِ بیچاره یعنی آرزومندِ شما
آخرین بند از یک ترجیعبند در مرثیه کشته شدگان بخارا (از جمله برادر خود شاعر):
یارب آن خانهی بیداد و ستم ویران باد
یارب آن محکمه جور، مزارستان باد
یارب آن تخت که شد باعث بدبختی ما
ریزه ریزه شده با خاکِ سیه یکسان باد
یارب آن تاج که زیبِ سرِ خونخواری شد
با سرِ صاحبِ خود، زیبدهِ زندان باد
یارب آن قصر که عشرتگهِ جلادان است
پاره پاره شده در زیرِ زمین پنهان باد
یارب آن زُمره که امروز تحکم دارد
سرنگون گشته، به خون خودشان غلتان باد
کین همه ظلم به دوران که بدین وحشت رفت
بهر آمادگی عشرتِ آن حضرت رفت
بخشی از یک مثنوی:
ایام بهار و بامدادی
وقت فرح است و گاهِ شادی
برجانب مرغزار بینی
هرسو گل و لاله زار بینی
هست آبِ روان، روان به هر سو
سبز است ز سبزه ها لبِ جو
از بوی گل و گیاه نوخیز
بادِ سحری است عنبرآمیز
گل خرم و برگِ تاک خرم
از سبزه تمام خاک خرم
زنبورِ عسل کشد ز هر سو
شیره ز شکوفه های خشبو
گنجشک به سعی خویش، دانه
از دشت بَرَد به سوی خانه
خواه مور است و خواه مار است
غرق عمل است و محو کار است
عیب است که آدمی در این حال
بیکار به گوشه ای بخوابد
دنیا همه گشته است فعال
او بر کاری نه بر شتابد
پیام بگذارید